دنیای عجیب

زندگی سراسر هیجان

دنیای عجیب

زندگی سراسر هیجان

بدترین لحظه های زندگی - خاطرات فراموش نشدنی گذشته ها


بدترین لحظه های زندگی



دیروز خیلی ناراحت بودم شاید گریه اصلا نمی تونست تلافی کنه و فقط .......


ساعت تقریباً 8:30 بود ، تلفن زنگ زد دوستم ابوذر بود گفت الان اونجا می آیم . گفتم بیا و حدود 10 دقیقه ای رد شد و اومد با دوستش بود ، دم در که رسید برگشت گفت که صادق امروز صبح از طرف کارخانه تلفن زدن و گفتن شما دیگه نیاید کارخانه ، گفتم بهش شوخی می کنی گفت نه ، امروز صبح از کارگزینی شرکت تلفن زدند و گفتند از 5 تا 10 فروردین برای گرفتن بیمه بیکاری اقدام کنید ، خیلی ناراحت شدم ، بغلش کردم و بهش گفتم اصلاً باورم نمیشه ابوذر ، ( در حین صحبت با ابوذر معلوم بود خیلی ناراحته ، اونم به خاطر این همه زحمت کشیدن برای این کارخانه ) ، دقیقاً چند روز قبلش هم یکی دیگه از بهترین دوستامو ( ابراهیمی ) اخراج کردند ، به جرات می گم اگه خودمو اخراج می کردند به اندازه ابراهیمی که اخراج شده بود ناراحت نبودم .


آدم دانشجو باشه اونم دانشگاه آزاد / فوق لیسانس / وضع مالی نامناسب / و هزار تا مشکله دیگه .... بعد آخرش بجای عیدی بیان بگن اخراجید .


تو رو خدا خودتون رو بگذارید جای اینها / مشکل مالی / شرایط دانشجویی / و........ چه حالی بهتون دست می ده .



بدترین خاطرات سالهای گذشته
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد